ديگر نيست، مژده از بهار و گل هاي بهاري !

نویسنده: عبدالبصیر منیب
ديگر در فصل و موسم بهار مژده از گل و عطر بهاران نيست و آيا گل هاي زرد، سرخ، بنفش، گلابي و ارغواني مرغوب و زيبايي بهاري ما را به ياد گل هاي بهار كشور ميبرد؟
مژده از كدام گل ها؟ از همان گل هاييكه ديگر رنگ او به رنگ سرخ گلگون گشته!
جاده، خيابان، سرك، چمن زار و تپه شهر ما غير از رنگ قرمز ديگر چيزي نيست!
كدام شكوفه ديگر از شكوفه بادام، انار، شفتالو ، سيب، زردآلو،آلوبالو و گيلاس مژده نيست و هر جا خون است و فقط با خون گلگون است.
و آيا ميدانيد در كجا؟
در قلب آسيا، كشوريست كه آنرا بود در گذشته نام باختر، آريانا و خراسان و آن كشور كه حال او را گويند افغانستان؛ سال ها است كه در آتش جنگ مردم آن سرزمين به عوض عطر گل، خوشبويي و طروات بهار و نسيم صبحگاهان، فقط بوي باروت و ديگر از خوشبويي بهار و نسيم معطر صبح گاهان به مشام چيزي نميرسد؛ فقط هر جا به خون گلگون است و بس!
با فصل بهار ديگر در ننگرهار تو، از عطر نارنج و نرگس و دره هاي سرسبز كنرها و درياچه هاي نورستان مژده نيست و خبر از قتل، خون، باروت و بم انفجار است!
ديگر در بدخشان تو در موسم بهار، خبر و مژده از گل هاي لاله و سوسن شكوفه از سيب نيست و فقط خبر از مرگ و شهادت هموطن ام در كوهساران هندوكش است!
امروز در لوگر ديگر بو و عطري از گل سنجد و در خوست و آريوب اين سرزمين سرسبزي بهار نيست و اخبار انتحار و انفجار است و بس!
ديگر هموطن، در خواجه صفا كابل، پغمان و استالف تو، عطر و زيبايي از شكوفه يي نيست و فقط اخبار قتل و غارت و انتحار و انفجار است!
در موسم بهار غزنه، وردك و هلمند ديگر شكوفه درختان رنگارنگ و سر سبزي باغ ها نيست و همه جا اخبار جنگ و قتل و بمب و ماين است!
ديگر در ام البلاد ات كه او را بلخ گويند و آن زادگاه سينا، مولانا و رابعه تو زيبايي از شكوفه زردآلو و آلو بالو نيست و همه جا را با چمن زار هاي سرسبز كندز ات و تپه هاي بغلان و سمنگان ات و هواي گوارا و آبشار هاي زيبا فرخار فقط با خون گلگون و با باروت، بم و راكت متعفن گشته!
ديگر در كندهار ات آن زادگاه ابدالي و هوتكي و هرات كه آنرا سرزمين انصاري، جامي و فخر رازي گويند، مژده و عطر گل ارغوان و شكوفه انار، شفتالو، بادام نيست و اخبار قتل، غارت و اختطاف است!
سال ها است كه ديگر از زيبايي ارغوان پروان، لاله و سوسن ات در تاكستان هاي كوهدامن و زيبايي شكوفه انار در تگاب، كوه صافي و تاشقرغان اين كشور منهدم و ويران مژده نيست و فقط جنگ، باروت، غم و اندوه!
ديگر جنگ خون و برادر كشي بس است! نفرت و كدورت و حسادت بس است! و بيا هموطن به حبل الله چنگ بزنيم و يك ديگر را به آغوش بگيريم بنام اين و آن يگديگر را سر نزنيم.
الهي تو رحم كن! بر ما و بر كشور ما و زيبا و معطر بگردان اين بلاد به خون خفته ما را كه همه روزه اخبار جنگ و انتحار و انفجار و اختطاف است!!!