هوا در غزه بارانیست لکن خون میبارد!

آسمان غره ابریست و شهر را باران فرا گرفته، ستارهها و گردون در آشفتگی و بیخودی قرار دارند در کوچهها و خیابانهای غزّه سکوت حکم فرماست، هوایی غزّه بارانیست و لیکن از آسمان خون میبارد به جای رعدوبرق صدای مظلومانهیِ کودکانِ غزّه گوشهارا میآزارد و دلهای بیدار و قلبهای رؤوف را میخراشد.
غزّه سنگری استوارِ ایمان، نمادِ عزّت و غرور امّت اسلامی، اخترِ تاب ناکِ جهان اسلام و نگینِ درخشندهیِ کشورهای اسلامی، آهکه! از این نگینی ارزنده پاسداری نشد و سالهاست به دستِ صهیونیستهای اشغالگر افتاده، هر روز «اطفال و زنانِ مظلومِ» غزّه را، به کام مرگ میفرستند، از نخستین قبلهٔی امّت اسلامی بوی غم و خون می آید صدای «إصبروا إصبروا» گوشهای مجاهدین غزّه را نوازش میدهد و بر مشامشان بوی بهشت فرا میرسد.
طوفان الأقصی! امتحان و آزمایش امّت اسلامی، روزها و لحظه ها میگذرد، مردم غزّه چشم به امّت اسلامی دوختهاند، ندای حیّعلی الجهاد مجاهدین/ حماس و قسّام گوش فلک را کر ساخته، اما قلب های مهر شده و لبهای خشک وچرّیده « حکام جهان اسلام » توان حرف زدن و همدردی را ندارند. تاریخ سکوت خفت بار شیوخ عرب و بردگان استکبار، بیغیرتیو ناعسینِ حکامِ عجم را خواهد نوشت ای غزّه روکن و بنگر ذلت حکامِ عرب و عجم را!
غزّه قربانگاهِ اطفال معصوم و زنان بیگناه به هر سو « نگاهیِ می اندازی جسدِ مقدسِ مجاهدین حماس و قسام، به چشم می خورد که از خونشان بوی آزادی به مشام میرسد، بوی خونِ «مجاهدین» غزّه/ فلسطین در آسمان پیچیده و صدای « والموة فی سبیلالله، أسمی أماننا » به گوش میرسد، به هر کجا که دست میگذاریتوته های گوشت و تکههای بدن اطفال غزّه به دست میآید، در شهر غزّه صدای آتش و آوار است. سلاحهای صهیونیست/ اسرائیل آرامش و آسایش را از چشم های مردم غزّه گرفته است. دیوارها را شکسته نیزه بر دلهای اطفال و زنان مظلوم غزّه وارد میکنند.
هنگامکه قتل و انزجار مردم غزه به دست صهیونیستهای/ کودک کش به یادم میآید خواب از چشمانم تبخیر می شود، به خود می گویم چگونه سرم را روی بالین بگذارم و استراحت کنم، در حالکه زنان و کودکان غزه در خون و باروت غرق هستند، اشک از چشمانم جاری میشود هنگامکه بیتوجهی و بیمهری حکام اسلامی رانسبت به مسلمانان غزّه میبینم.
هر از گاهی که به ضجّههای مادران «غزه بر روی جسدهایی خونین فرزندانشان نگاه میکنم، دلم پاره پاره میشود و غم چنان مرا فرا میگیرد، که جز نگاه حسرت به مظلومیتِ خود و نسلِ خود که به خاطری مقدسترین جایگاهی خود کاری از دستمان بر نمیآید، و متاع دیگری ندارم که ندارم».
آری باید گریست! برای غزه، برای مادری که با خون دل پسرش را پرورید و پیش چشمانش اژدهایی صهیونیزم به جرم دفاع از خود و مقدسترین مکان/ که عقیده امت اسلامیاست، او را بلعید.
امّا از همه بیش تر باید برای حاکمانی خود فروختهی که چشم بر آسمان دوختهاند تا مهدی ظهور کند و غزه را از کام این اژدها برون آرد، باید گریست.و باید خندید بر روی مدافعان دروغین انسانیت، سازمان بیملل، و حقوق بشر، دموکراسی و ابله های که هنوز جنگ فلسطین را جنگ دینی نمی دانند، آری باید خندید بر روی آنهاییکه انسان اسراییل را انسان و انسان غزهرا بهدیدهی دیگر نگاه میکنند.
تصویری که من از فلسطین در ذهن دارم این است: فلسطین مکان و جغرافیایی جدا مانده و بی سر پناه از جهان اسلام و سالهاست که رژیم صهیونسیت و پلید یهود، افراد بیگناه و در دفاع از مقدسترین مکان، این سرزمین مظلوم را به رگبار بسته میکنند، و میکشند، اگر مردم غزه در دفاع از «أقصی و ناموسشان اسلحه به دست گیرند میشوند تروریست؛ اما اگر سرباز مشؤوم صهیونیستِ اسرائیل کودک هفت ساله را شهید کند میشود قهرمان!
وقتِ مادرِ نعشِ بیجان پسرش را بر دوش میکشد، کودکی« هفت ساله برای برادرش کلمه شهادت را تلقین میکند، از آسمان گلوله و خمپاره میبارد و دنیایی که نامش را اسلام گذاشتیم، سکوت را بر دفاع ترجیح میدهند، اینجاست که دنیا به آخرین ایستگاه اش که همانا روز قیامت است نزدیک میشود، قیامتِ که مسلمان دیگر بر مسلمان رحم نمیکند و دل نمیسوزاند، «بنی آدم اعضای یک دیگر نیستند،» قیامتِ که در آن انسان ها میمیرند و وجدانها نابود می شوند، اینجاست که دنیا با سرود برگ ریزانش هزاران نعشِ بیجان فلسطین و فلسطنییان را در خودش میبلعد.
ای امّت اسلام و ای حکام جهان اسلام، فلسطین را در یابید! که در روز قیامت جوابگویی خون میلیونها کودکِ غزّه هستید، به امید آزادی أقصی و نابودی صهیونیستهای غاصب!
نوشته: شفیق الله “عاطف”