باز هم حکایت یک مادر !!!

حبیب مهاجر
باز هم حکایت از یک مادر، مادری که بوق های تبلیغاتی غربی به نامش تجارت می کنند، به نامش پول جمع آوری می نمایند، به نامش جیب ها را خالی می کنند و اخیرا جگرگوشه اش را در محکمه صحرایی توسط عسکران وحشی و غلامان تربیت کرده خود به دار می آویزند و تیر باران می کنند.
محب الله طفل یتیم، شاگرد مدرسه و امید وآرزوهای مادر بیوه و داغدیده اش بود، وی که هنوز که به جوانی نرسیده بود و در بهار طفلی به عیش و عشرت می پرداخت، و تازه داشت چون گلهای بهاری می شگفت و مردم در حسرت دیدار شگفتن این گل زیبا و رعنا و بوییدن بوی زیبایش بودند.
محب الله آرزو داشت تا درس بخواند، عالم دین و محدث و مفسر قران کریم گردد، وی میخواست یک دعوتگر و مبلغ دین شود، ولی این مظلوم از قساوت و بی رحمی و سنگدلی و حیوان صفتی اوباشان جنرال دوستم سفاک خبر نبود، وی در عیش طفلی و در موج خیالات زیبای خود شناور بود و در خیالش نبود که توسط ددمنشان زمان محاکمه صحرایی می گردد.
محب الله این طفل یتیم و این آرزوی یک مادر داغدیده، در خیال نداشت، که روزی در چنگ یک ظالم و یک اربکی مفسد می افتد، در فکر و تصورش نمی آمد که روزی وی توسط ددمنشان شکنجه و تعذیب می شود و هیچ باور نداشت که روزی او را از میان مردم اختطاف می کنند و تعذیب می نمایند.
محب الله طفل بی گناه توسط یکی از قومندان های به نام عبدالرحمن شمال جنرال دوستم سفاک در ولسوالی گرزیوان ، بازار تگاب شان ولایت فاریاب بدون کدام جرم محکمه اولا به دار آویخته شد و سپس تیر باران گردید.
روحش شاد و یادش تا ابد گرامی باد !
خانه قاتلین اش تباه و برباد باد
