والی تازه سمنگان: از خو خیستیم دیدیم والی شدیم!

سلسله فکاهی های سیاسی کج کلاه خان

در سمنگان یک والی آمده نام اش براهیمی است میگوید صبح از خو خیستم کلوشهای خوده پای کدیم از خانه برآمدم با بیل و داسه خود رفتیم سر زمین نوبت او دادن زمین از مه بود دمیکه از خانه برآمدیم احساس کدیم کمی مغرور واری استیم با خود گفتم نی بچیم امروز یک چیزم می شود سر زمین مصروف او داری شدیم که چوپان مندصفدر آمد گفت للو ابراهیمی هوووو للو ابراهیمی هوووو گفتیم چی میگویی للو مندصفدر چی شده صدا زد تیلفون ات زنگ زده فکاهی تعریف می کند؟ گفتم چه میگوید بیه بیه خودت بشنو او تلفون ره گرفتیم دیدیم یک خوش اخلاق واری بچگ د پشت خط است گفت: آقای ابراهیمی؟

گفتم جانم للو براهیمی استم بچیم گفت: سلام قربان گفتم قربان نداریم ما یکی مه استم یکی للو مندصفدر برم گفت شما والی شدین خنده کدیم گفتم چی گفت شما والی شدین ههههه باز خنده کدم گفتم چی میگویی بچیم مه چی شدم گفتی والی والی یک ولایت شما یک نیروی مهم دولت شدین در سمنگان تبریک تان باشد باز بسیار خنده کدم گفتم بچیم فکاهی خوبی بود تشکر حالی اجازه است مه اوداری خوده شروع کنیم گفت او داری چیست او بیدر شما والی شدین باور نمیکنید گفتم شما چیکاره استین گفت مه منشی ارگان های محلی مرکز هههه گفتم بچیم اگر کسی به شما بگوید شما رئيس جمهور امریکا شدین شما باورت میایه گفت نی ههههه گفتم خوب مه یک ادم دهقان و چوپان ره تو میگویی شما والی شدین این کله سحر مذاق میکنی این خوبش نمی باشد بچیم ههههه. گفت جناب ابراهیمی تا دقایق دیگر تانگ ها و رینجرها می آیند و شما را تا مقام ولایت سمنگان سکورت میکنند منتظر باشید. فعلا گود بای

به مندصفدر که نزدیک ام بود گفتم چی بای؟ ما خو اینجا یک دو بای بیشتر نداریم یکی نجیب بای است یکی هاشم بای این گود کی بود بچیم شما می شناسی مندصفدر هم که مثل مه حیران و خندان بود گفت نی اما گفت شاید بچه هاشم بای بوده باشد چند است کابل درس میخواند.

باز همینکه پاچه های خوده بالا کشیدم در طرف جوی آب شروع به او داری زمین خود کنم دیدم چندین رینجر و تانگ به طرف زمین ما می آید و ما را کشان کشان بردند در یک موتر شیشه دوی همانجا کورتی و جامه مره بدل کردند وچشمک دودی به چشمانم زدند و موبایل نوکیای ساده مره گرفتند اوسو انداختند در جایش یک آیفون پلاس هشت از این مودل جدیدها و یک پایه مخابره دستی مقبول دستم دادند و یک کتابچه و چند نقشه را زیر بغلم ماندند و یک لونگی غفوری سرم پیچاندند گفتم خیر است نکند داماد شدیم چه میکنید دیشب لیله القدر هم خو نبود ههههه اینهمه توجه یک چلد شاید باشد و گفتیم شاید یک درامه جور میکنند مه نقش اول را بازی خاد کدیم اما نخیر دیدم واقعا در مقام ولایت سمنگان مره رساندند و عسکرهای کماندو و پولیس سکورت کرده و از دور مقامات ولایتی پس و پیش میدوند و مانده نباشید می کنند گفتم یا خدا … این خواب است یا بیداری واقعا که بدهی نمیپرسی بچه کی هستی قربان داد تو هههه دگه پشت استیج شدیم و سر مردم والی گشتیم بله در یک شب از خو خیستیم و صبح والی شدیم.

نبشته: کج کلاه خان آزاد اندیش

Show More

ځواب دلته پرېږدئ

ستاسو برېښناليک به نه خپريږي. غوښتى ځایونه په نښه شوي *

Back to top button